سفارش تبلیغ
صبا ویژن

أین تذهبون؟

 

 

به من نگاه کن...

        خدایا به من نگاه کن...

 نگاه خاص...

حال و روز این روزهای من...

             




دوشنبه 92 فروردین 12 | نظر

بی قرار...

شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان عج رو ببینم؟

 
پیر مغان : شب یک غذای شور بخور.آب نخور و بخواب.

 
شاگرد دستور پیر رو اجرا کرد و برگشت.

 
شاگرد: استاد دائم خواب آب میدیدم!‏ خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم.کنار لوله آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...گفت اینا رو خواب دیدم!

پیر مغان فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی‏؛‏ تشنه امام زمان بشو تا خواب امام زمان ببینی.




شنبه 92 فروردین 10 | نظر

یکی مثل من،یکی مثل تو...

                                           السلام علیک یا بقیة الله

 

یکی مثل من: آقای خوبم سلام. حالتان چطور است.از حال دل ما که باخبرید؟ما خوبیم.عیداست همه دور هم جمع شده ایم خوش می گذرد آقا. خنده بازار و پایتخت،حرف های سیاسی هم نقل و نبات مجالسمان است. راستش را بخواهید دلمان می خواست شما هم بودی دور هم بیش تر خوش می گذشت ولی  بدون شما آنقدرها هم به ما بد نمی گذرد..آقا این جا به ما خوش می گذرد.

دیشب بعد از مدت ها دلم هوایتان را کرده بود تصمیم گرفتم صبح جمعه دعای ندبه ای بخوانم. راستش را بخواهید شب نشینی و خنده و خوشیمان آنقدر طول کشید که ... روم سیاه...

به ما که خوش می گذرد.حالا به شما را نمی دانم. 

اصلا آقا به ما چه که شما عزادار و ناراحتید. به ماچه شما سیاه پوش مادرتان هستید.آقا به ما چه که درد شیعیان جهان شما را پیر کرده هر روز و هر شب ناله و فغان شما به آسمان می رورد. راستی آقا شما موقع ناراحتی با کی دردودل می کنید؟ نکند شما هم سر در همان چاه جد بزرگوارتان می کنید؟یا نه کنار مزار مخفی مادرتان یا شاید هم در کربلا ...  راستی آقا علمدار شما کیست؟شماهم اباالفضل دارید یا نه؟اباالفضل تان کیست؟...

.

.

.

یکی مثل تو:دلم داره می ترکه آقا...از این زندگی متنفرم...از زندگی بدون تو متنفرم.از خودم و همه ی گرفتاران دور وبرم بدم میاد. من دلم تورو می خوام. دلم یه خنک نسیم تو رو می خواد.خوشی برای من یعنی تو.من بی تو هیچم.بودن بدون تو یعنی هیچ و پوچ.

خاک بر سر من ...من هستم و تو غریبی.من هستم و هیچ کاری نمی کنم. کاش می مردم...کاش نبودم...کاش کاری از من بر می آمد.کاش اباالفضل تو من بودم.خاک بر سر من...

منه بی عرضه ای که نمی تونم دل یه نفر از اطرافیانمو همراه تو کنم.دست یکیو بگیرم و نجاتش بدم.

از خودم خسته م.دستمو بگیر.منو برا خودت جدا کن...تورو به مادر...  غروب جمعه ست...کجایی؟




جمعه 92 فروردین 9 | نظر بدهید

بیادت...

اسمش حجت اله بود

فقط سه روز بود که می شناختمش

فک کنم روز دوم آشنائیم بود باهاش، که بهش گفتم بوی شهدا رو میدی

گفت: چرا؟!

گفتم: همینطوری

روز سوم تو پادگان وقتی اون سه فایل صوتی رو که به یادگار ازش دارم برام بلوتوث کرد، دیدم اسم دستگاش " ما رأیت إلا جمیلا" هست? هنوز هم اسم دستگاش داخل اسامی دستگاههای متصل به گوشیم مونده.

روز چهارم یعنی 18 اسفند صبح نه خیلی زود?، ساعت 8 گذشته بود که داخل اتوبوس داشتم برا دانشجوهای خانم صحبت می کردم ناگهان با فریاد راننده و جیغ خانما به عقب برگشتم

 یه جنازه زیر لاستیک اتوبوس جلوییمون دیدم که متأثر شدم!!!

خانما رو دعوت کردم به آرامش، اما نشد.

رفتم صندلی جلو نشستم، همون جایی که روز قبل تقریبا همون ساعت، حجت اله رحیمی کنارم نشست و یه کیسه فریزر دستم داد و گفت: حاج آقا به بچه ها بگو صدقه یادشون نره منم بی اختیار یه پولی داخل کیسه فریزر انداختم و دادم دست بچه ها اونا هم به قدر وسعشون چیزی انداختن و کیسه رو تحویل دادن. تمایلم باعث شد باهاش اختلاط کنم، ازش پرسیدم طلبه ای؟ گفت: نه، دانشجوی کامپیوتره تو باغملک. گفتم چند وقته جنوب میای؟ گفت الان هشت ساله که مرتب میاد و از همون موقع تا حالا خادم الشهدا بوده.

به خودم اومدم به نظرم دو دقیقه ای گذشت که یه دفعه با صدای بلند گفتم نکنه آقای رحیمی باشه؟!

زود بالا سر جنازه رفتم چرخیدم تا مقابل صورتش قرار بگیرم

دیدم خودشه

حجت الله رحیمی

درست روز چهارمی که می دیدمش، اما این بار عمودی نبود نفس هم نمی کشید آرام و خونی روی آسفالت بی رحم دراز کشیده بود. وقتی آمبولانس رسید داشتن بلندش می کردن که دیدم ... ? . با دیدن اون صحنه یاد شب قبلش افتادم که تو جمع بچه ها با صدای بلند گفت هر کی دوست داره برا امام زمانش تیکه تیکه بشه بلند صلوات بفرسته!!! ما هم صلوات فرستادیم هم خندیدیم ولی اون روز وقتی دیدمش صلوات فرستادم اما دیگه نخندیدم.

همینطور که به جنازش نیگا می کردم با خودم گفتم: مرحوم رحیمی شاید الان روحت داره می گه بیچاره ها برا خودتون گریه کنید، من رفتم.

18 اسفند 1390 روز پنجشنبه درست سر سه راهی شلمچه خرمشهر این جوون عزیز مقابل خدای خودش آبرومندانه و مخلص جون داد یک روز بعد از سالروز شهادت محمد ابراهیم همت

بعد که به شهرستان برگشتم عکسش رو نشون دوستام دادم تا دیدن گفتن این چقدر شبیه شهید همته منم گفتم درسته !!!

شاید به خاطر همین شباهت روز شهادتش با شهید همت مقارن شده بود.

خدا رحمت کنه مرحوم رحیمی رو.

دلنوشته ی حقیر فقیر سراپا تقصیر " امین فاطمی"




پنج شنبه 92 فروردین 8 | نظر

حال و روز این روزهای من...

                                               از زندگی از این همه تکرار خسته ام

از های و هوی کوچه و بازار خسته ام

دلگیرم از ستاره و از ماه و آسمان

از هرچه و هرآن که و هرکار خسته ام

دلخسته سوی خانه ی تن خسته می کشم

وایا از این حصار دل آزار خسته ام

بیزارم از خموشی تقویم روی میز

از دنگ دنگ ساعت دیوار خسته ام

از او که گفت: یار تو هستم ولی نبود

از خود که زخم خورده ام  از یار خسته ام

با خویش در ستیزم و از دوست در گریز

از حال من مپرس که بسیار خسته ام


                                                خسته ام از همه دنیا و گرفتارانش/ 

                                     کرمی کن که دلم...که دلم...

                                                 کرب و بلا

میخواهد                                                                               




چهارشنبه 92 فروردین 7 | نظر

مشت های بزرگتر...

 اینو دیروز تو یه وبلاگ خوندم خیلی بهم چسبید.

 

 مشتهای بزرگتر
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه
داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی، می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان
جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای
برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت
شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی‌خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی‌شه شما بهم بدین؟ "
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می‌کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
--------------
داشتم فکر میکردم حواسمون به‌اندازه یه بچه کوچولو هم جمع نیست که بدونیم و
مطمئن باشیم که
مشت خدا از مشت ما بزرگتره

 

منبع: وبلاگ رمل های نرم فکه




چهارشنبه 92 فروردین 7 | نظر بدهید

ای آسمانی...

 حجت اله فقط چند ماه ازمن بزرگتر بود ولی چقد زود و چه قشنگ رفت.نمی دونم باید راجع بهش چی بگم 

فک می کنم وصیت نامه ش حکایت از تمام نا گفته های من داره...

همیشه فک می کردم رفتن خیلی سخته...آدم باید واقعا فضایی باشه. ولی حالا فهمیدم   نه... دل را باید صاف کرد.

آن روزها دروازه ی شهادت داشتیم ولی حال معبری تنگ...امروز هم میشود شهید شد.دل را باید صاف کرد.

چطور میشود دل را صاف کرد؟

کافیه حسین (علیه السلام) یا مادرش(سلام الله علیها) نظر کنند...تمومه...

هرکی رفته این مدلی رفته...بهش نظر کردند.

                     یازهرا

                      فعلا یه بیوگرافی ازش براتون میذارم.وصیت نامه ش باشه برا بعد...

                     اینم برا اونایی که حجت اله رو نمی شناسن...

 

شهید حجت الله رحیمی در تاریخ  24/12/1368  در شهر باغملک دیده به جهان گشود و درسال 1379 یعنی در سن 11 سالگی به عضویت پایگاه مقاومت بسیج مسجد سیدالشهدا باغملک درآمد و فعالیت مذهبی خود را بعنوان موذن ومکبر در این مسجد شروع نمود . وی در سال 1384 به عنوان عضو فعال بسیج فعالیتهای رزمی و فرهنگی خود را گسترش داده و به عنولن مسئول فرهنگی و مسئول اطلاعات پایگاه مقاومت امام حسین با غملک منصوب گردید .

 وی همچنین  از سال 1380در سطح مساجد وهیئت های شهرستان مداحی می کرد ودر سال 1385 هیئت خانگی نورالائمه را با هدف گسترش فرهنگ معنوی اهل بیت عصمت و طهارت راه اندازی نمود و در طول مدت فعالیت خود توانست صدهها مراسم مذهبی را در مناطق مختلف شهرستان واستان خوزستان برگزار نماید وی که از محبیوبیت خاصی در بین جوانان شهرستان برخورد دار بود توانست جوانان زیادی را به محافل مذهبی جذب نماید که این نوع فعالیت در سطح استان بی نظیر بوده است .

 همزمان با راه اندازی این هیئت از سال 1386 به عنوان خادم الشهدا به عضویت موسسه طلایه داران آفاق قم در آمد و در پایان سال به عنوان عضو هیئت استقبال کننده از کاروان های راهیان نور کشور در مناطق جنوب فعالیت مینمود . علیرغم فعالیت و داشتن روحیه بسیجی شهید حجت در زمان فعالیت در مناطق عملیاتی به عنوان خادم الشهدا با بچه های ارتش فعالیت داشته که این نگرش حاکی از روح بلند وی بوده است .

 وی از ویژگی های اخلاقی- شخصیتی و معنوی خاصی برخورد دار بوده و رعایت ادب – داشتن لبخند – حفظ حرمت دوستان – گفتن یاز زهرا و یا علی در ابتدا وانتهای مکالمات تلفنی اش بجای سلام وخداحافظی – نماز اول وقت – علاقه به حضرت زهرا و اهل بیت و… زبان زد همه دوستان وی بوده است .

شهید حجت دانشجوی رشته کامپیوتردانشگاه آزاد باغملک بوده ودر سال 1390به عنوان مسئول  بسیج دانشجوئی دانشگاه آزاد اسلامی باغملک منصوب گردید . مسئول سابق بسیج دانشجوئی باغملک در این خصوص می گوید بعد از مراسم تودیع ومعارفه هنگامیکه وارد اتاق بسیج شدیم حجت حکم انتصابش را روی میز گذاشت من به او گفتم حکمت رو ببر خونه گفت برادر اینها احکام دنیوی اند و بس….

شهید حجت الله رحیمی در حالیکه تنها 7 روز تا تولد 22 سالگی اش باقی مانده بود درساعت 45/7صبح مورخه 390/12/18درشهرستان خرمشهر منطقه دژ زمانیکه مشغول هدایت اتوبوس کاروان راهیان نور بسیج دانشجوئی استان لرستان به سمت یادمان عملیات والفجر 8 در منطقه اروند کنار آبادان بود در مقابل پادگان دژ بدلیل برخورد اتوبوس راهیان نور با وی دعوت حق را لبیک گفت وبه فوز عظیم شهادت نائل آمد.

وی درطول مدت زندگی از همان کودکی عاشق اسلام،اهل بیت،وشهدای دفاع مقدس بود شهید حجت الله رحیمی را می توان به حق از جوانان نسل سوم انقلاب که شیفته امام و مقام معظم رهبری بوده اند نامید.وی عاشق مقام معظم رهبری بود ودر عمل این را به اثبات رساند وی در کلیه مداحی های خود از شهدای انقلاب و جنگ تحمیلی یاد کرده و بارها در مدح مقام معظم رهبری- شهدا و امام شهیدان  مدیحه سرایی نمود .

وی در فتنه سال1388با مدیحه سرائی و شعرهای خود در سطح استان خوزستان نقش فعالی در بصیرت افزائی به مردم داشت. وی همچنین در مدیحه سرائی خود به موضوع بیداری اسلامی اهتمام جدی داشته است .

شهید حجت الله رحیمی بارها آرزوی شهادت را طلب می نمود و بر این اساس در سال 1387 اتاق خود را تبدیل به حجره شهید حجت رحیمی  نمود واتاق خود را با دهها عکس از شهدای جنگ تحمیلی تزئین نمود ، دست نوشته ها و مطالب نوشتاری وی حاکی از آن است که وی بارها آرزوی شهادت را طلب نموده بود وی همچنین در سال 1388  وصیت نامه عاشقانه و سراسر معنوی خود که حاکی از روح بلند وملکوتی اش بود را به رشته تحریر در آورد.

وی همچنین در خرداد ماه 1390 به زیارت اربابش حسین (علیه السلام) و عتبات عالیات مشرف شد.

شهید حجت در بین دوستان و نزدیکانش به شهید همت، نسل جدید معروف بودند وجالب اینکه در سالروز تشیع شهادت  شهید همت در 19 اسفند تشیع وتدفین گردید .

 




سه شنبه 92 فروردین 6 | نظر بدهید
تک تیرانداز

فاطمه جان! سوگند به پاکی تو/ بیرق ماست ، چادر خاکی تو... یا صاحب الزمان: با تکه ای زچادر خاکی مادرت،بالای خیمه ی تو برچم گذاشتند وقت ظهور چه شرمنده می شوند،آنان که از برای فرج کم گذاشتند. اغیثینی...

 

مطالب اخیر

به من نگاه کن...

بی قرار...

یکی مثل من،یکی مثل تو...

بیادت...

حال و روز این روزهای من...

مشت های بزرگتر...

ای آسمانی...

 

آرشیو مطالب

فروردین 92 (1)

بهار 92 (1)

 
 

پیوند ها

پایگاه جامع عاشورا

قالبهای مذهبی وبلاگ

دلتنگ...

بوستـان ادب و عـرفـان قـرآنی : نگاهی به تفسیر ادبی عرفانی قــرآن

شهید علی پور

کلبه تنهایی دوستان رها

حرف هایی از زبان منطق و احساس

دریــــــــای نـــور

اینجا شب نیست

سلام

behtarinamkhoda

MESSI

*(: دنـیــــای مـــــــن :) *

تاریخ اسلام

دل نوشته های من

ما اهل دلیم

معصوم و رضا

عشق نامه

سلام خوش امدید

امام خامنه ای(حفظه الله)

رنجهای همیشه بهار

گاهی برای امروز،گاهی برای فردا...

بیرق ماچادر خاکی تو...

سه راهی شهادت

رمل های نرم فکه

حاج ابوذر روحی

دل نوشته های دو دختر شهید

آرمان

آرمان

راسخون

چادر من

بانوی آفتاب

صدفی برای مروارید.

حجاب فاطمی

ژرنس های چادر به سر

دختران با حجاب

نجابت آفتاب

سدره المنتهی

 

خبرنامه

 

 

آمار وبلاگ

کل بازدید : 16441
بازدید امروز :2
بازدید دیروز : 6
تعداد کل پست ها : 9

 

دانشنامه مهدویت

امکانات جانبی

پیام‌رسان

نقشه سایت

اوقات شرعی

RSS 2.0

 

 
 

لوگوی دوستان

شین مثل شعور

:: امـــید وصـــل ::

حاج احمد متوسلیان

خوشنویسان ایران(سخنور)

شاعر پروانه ها ASSH

 

مرجع قالبها و ابزارهای مذهبی
By Ashoora.ir & Blog Skin